در حلقه‌ي زلف تو هر دل خطري دارد

شاعر : سيف فرغاني

زيرا که سر زلفت پر فتنه سري دارددر حلقه‌ي زلف تو هر دل خطري دارد
تا باد هواي تو بر من گذري داردبر آتش دل آبي از ديده همي ريزم
در کوي وصال آخر اين خانه دري داردمن در حرم عشقت همخانه‌ي هجرانم
اين مادر دهر الحق شيرين پسري داردتو زاده‌ي ايامي مردم نبود زين سان
زيرا که چو من هر کس با تو نظري دارداز تو به نظر زين پس قانع نشوم مي‌دان
اي دوست ندانستم کاين ني شکري داردتلخي غمت خوردم باشد سخنم شيرين
انصاف غم عشقت نيکو هنري داردجايي که غمت نبود شادي نبود آنجا
کز عشق سخن گويد وز خود خبري دارددر مذهب درويشان کذب است حديث آن
چون مرغ کجا باشد مور ارچه پري داردکردم به سخن خود را مانند به عشاقت
عيبم نتوان کردن صحبت اثري داردمن بنده بسي بودم در صحبت آن مردان
در باغ اميد آخر هر شاخ بري داردنوميد مباش اي سيف از بوي گل وصلش